هست


یکی هست که هر چند نیست ، اما خیلی هست...

باز دلم هوای غزل کرده ای عزیز...


افسونگری و چشم سیاهت شده دینم

مسرور از این مکتب و این دین مبینم


حال من خوب است ، با تو بهتر می شود،،

پ ن :این مطلع اخرین غزل تا ادامشم بنویسم بزودی...

انتظار

نشسته ام

در انتهای کوچه های بی کسی

به انتظار...

دیده بر در دوختم تا بنگرم ...


میگویند باران که میبارد

تو در راهی

و این روزها کم کم دارد باران میبارد

و من چشم انتظار تو

دیده بر در دوخته ام

که با نسیمی از راه برسی

بیا زودتر بیا...

دیگر طاقت گرما را ندارم .



فقط یه قدم دیگه...

همون جایی که خسته شدی

 همون جایی که دیگه نمیتونی ادامه بدی

 دقیقا همونجایی که میخوای دست از کار بکشی و بگی نمیشه

آره درست همون جا یکم صبر  کن

عرق پیشونیتو پاک کن و دورباره دست به کار شو

مشتاق تر از شروع کارت حتی

یکم دیگه

فقط یکم دیگه

پیش برو

حتی به اندازه یه قدم

آره فقط یه قدم دیگه

 گنج تو درست همون جاست

 


 

شانه به شانه

می نشینم

قلم را بدست میگیرم باز قلم که نه البته دلم را بدست میگیرم و یک به یک تایپ میکنم درونیات دلم را

باز انگار دلم میخواهد شعر بگوید اما برای کی ؟ نمیدونم .

من شاعر نیستم

اما تو بیا اینجا روبروی من بنشین

درست همین جا

پاهایت را دراز کن از اول بیت تا به قافیه برسم

موهایت را کمی بیشتر از همیشه پریشان کن

ردیفم را زیباتر جلوه خواهد داد

سیاهی چشمانت مرا با خود به کجا خواهد برد ؟

نمیدانم

اما قطره اشکی که از آن میچکد گاهی

سوز شعرم را به نهایت خواهد رساند

 بیا و رحمی کن

بیشتر بخند این روزها

بیشتر

هر چه باشد تو خورشید آرزوهای منی

گرمتر هم میتوانی بتابی به زندگانی من

بگذار تا غزل بگوویم

بگذار عاشقانه ای بسرایم در وصف تو

 که همیشه در کنار من بودی

آنهم شانه به شانه

نه سایه به سایه...

 

آمده ماه عاشقی...

در روزه اگر پدید شد رنج 

 گنج دل ناپدید با ماست

 

تو حال و هوای خوش این ماه به رسم رفاقت دعایم کنید تو شب بیداریاتون سحراتون دم افطاراتون خلاصه

هر جا که وصل شدی به دلدار یاد دل آرام و نگه دار...

 

مینویسم پس هستم...

مینویسم دریا

مینویسم باران

مینویسم با شوق روی ساحل با چوب

مینویسم رفتی

مینویسم هستی

مینویسم با تو

مینویسم از تو

مینویسم از عشق

مینویسم از درد

مینویسم دنیا

مینویسم دریا

من حدیث دل آرام خودم را هر روز

مینویسم با شوق

مینویسم با شور...

مداد باش

برای رسیدن به آرامش مداد شو
در مداد ۵ خاصیت وجود دارد که اگر به دستشان بیاوری تمام عمرت به آرامش می رسی :
1- می توانی کارهای بزرگ کنی ، اما نباید هرگز فراموش کنی دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند
اسم این دست خداست ، او باید تو را همیشه در مسیر اراده اش حرکت دهد.
2 - گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی
...
این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما اخر کار نوکش تیزتر می شود. پس بدان که باید رنجهایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی.
3 - مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم
بدان که تصحیح یک کار خطا ، کار بدی نیست و در واقع برای اینکه خودت را در مسیر نگه داری مهم است.
4 - چوب یا شکل خارجی مداد خیلی مهم نیست. ذغالی که داخل چوب است اهمیت بیشتری دارد
پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است؟
۵ - و سرانجام مداد همیشه اثری از خود به جا می گذارد
بدان هر کاری در زندگی می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری که می کنی ، هوشیار باشی و بدانی چه می کنی

آرام آمدم...

در آمدنم به این دنیای خاکی

اراده ای نداشتم

در رفتنم  نیز...

اکنون

شادم که آرامم

امید که آرام هم بروم ...